سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 8:2 صبح دوشنبه 88/11/5

سلام

از انتخابات تا حالا ننوشته بودم توی این یگانه قاب از همه جا بیخبر

ولی بعضی مواقع باید بعضی چیزا رو فریاد زد تا بقیه هم سهیم باشند در خوشی ها و ناراحتی ها

بذارید اینجوری شروع کنم :

بسمه تعالی
با نهایت تاثر و تالم باخبر میشوید که عزیز دل و چراغ دیده ، آسایش روح و زیبای یگانه ، آقا عماد عزیز با استعانت از خداوند متعال دارند میرن قاطی مرغها
والسلام علیکم

گفتم تا نگین نگفتینا

 

ازدواج شروع زندگی با عشق

اگر بار گران بودیم ، رفتیم           اگر نا مهربان ، بودیم ، رفتیم

یاحق...


¤ نویسنده: عماد یونسی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:53 عصر چهارشنبه 85/10/20

دعواهای تیر 82 بود . اصفهان . صدای ترقه توی خیابان ما می آمد . خبری نبود ولی جو روانی سنگینی را از طریق شایعه و ماهواره برای ساعات نیمه شب ایجاد کرده بودند . صبح که رفته بودم دانشگاه شنیدم که چهارتا بچه سوسول دارند برای هم لاف و گزاف سرهم می کنند که ما امشب برای بسیجی ها توی خیابان ... نقشه داریم و سیم و علمک گاز و ... از این چرت و پرت ها .

هنوز بسیجی نبودم ولی دلم آتش گرفت که هنوز طرف پشت لبش سبز نشده از طرف سور اسرافیل و چندتا مفت خور دیگه اینقدر کلش پر باد شده که جرات می کنه قداست بسیج را خدشه دار .....

بعضی مواقع انسان اگر مثل قل مراد رفتار کنه جالبه .

موقع برگشت عازم خیابان طالقانی شدم . اهالی اصفهان می دانند که بورس فروشگاه های لباس نظامی و ایمنی و ... در این خیابان قرار دارد . یک دست لباس بسیجی خریدم و به فروشنده بنده خدا گفتم : آقا چندتا !! درجه بسیجی مهم ها را هم بده .

طرف خشکش زد . یک نگاهی به من کرد و زد زیر خنده . نفهمیدم چی شد و خنده برای چی بود ...

شب با چند تا از بچه های همسایه که یکی از یکی باحال تر هستند و اونها هم لباس بسیجی خریده یا قرض کرده بودند ، نظامی کردیم و پیاده رفتیم طرف خیابان ....

چشمتون روز بد نبینه . دیدم یک طرف یگان ویژه مات و مبهوت ما را نگاه می کنه و سرهنگ ... که بعدا شناختمش زل زده به درجه های ستوانی روی شونه های من و یک طرف دیگه هم 300 ، 400 نفر چماق به دست و سنگ به کیسه دارند اکیپ من رو ورانداز  می فرمایند . من هم فکر کردم مثل بازی کامپیوتریه و اگر ببازیم گیم اور می شیم و از اول استارت . داد زدم بچه ها بگیرید این سوسول ها رو .

تا به حال جوگیر شدید . طوری که همه چی براتون ممکن باشه و بعد افتضاح ترین تصمیمتون هم درست از آب در بیاد

رفقای من هم البته ترسیده بودند ولی با فریاد من جوگیر شدند و حمله کردند سمت لات و لوت ها . بنده خدا ها هم فکر کردند ما فرماندهان چند تا گردان هستیم و به پشتوانه عقبه داریم پر رو بازی در می آوریم ، فرار را بر قرار ترجیح دادند. نیروهای یگان ویژه هم که سر جان ما ترسیده بودند برای حمایت ما حمله کردند .

یک بلبشویی راه انداخته بودیم که بیا و ببین . توی درگیری دست یه بابایی رو سفت گرفتم . طرف چهار برابر من بود . همچین که بهش گفتم دست ها بالا بشین زمین ، طرف هم از ترس خوابید زمین .

دستم درد گرفت . دوتا جوان با لباس چریکی و چفیه دستم را گرفته بودند . یکی از اونها خیلی شبیه حاج همت بود . مهرش به دلم نشست ، ولی دستم داشت از درد می ترکید . بغلم کردند و انداختندم توی ماشین و رفتیم مرکزشون خیابان ... .

نبوده ام که ببینم ز نور خورشیدت . ولیک هر شب جمعه تو را به ماه بینم

مشخصاتم را پرسیدند و اینکه اون موقع شب با اون لباس ها و درجه ها اون وسط چکار می کردم و اینکه فرمانده ام کیه و هزار سوال دیگه . من هم هاج و واج نگاهشون می کردم . گفتم مگه بسیج فرمانده هم داره . اون که شبیه حاج همت بود زد زیر خنده .

به دوستش گفت : بابا دوباره کاهو گرفتیم . قصه را که گفتم و جریان را از اول تعریف کردم دیگه باید می رفتیم بیمارستان . جفتشون روده بر شده بودند .

..................................

داستان بالا ، نقل قول یکی از مسئولین بسیج بود . داستان سرنوشت 82 خودش . نمی شناختمش . یک شب توی گلستان شهدا برام تعریف کرد و از اون روز دیگه ندیدمش . ظاهرش شبیه حاج ابراهیم همت بود . فقط می دونم رفقاش که 10 نفری بودند صداش می کردند آقا طاهر .

یادشون بخیر شهدای عرفه ، رفقای حاج همت و حاج حسین خرازی. یادش به خیر حاج احمد کاظمی که از دستمان رفت . افسوس که چنین گوهر هایی نشناخته از دستمان رفتند .

چکار کنم . سوژه دستم نیومد ، خاطره نوشتم ، حال کنید .

یا حق ....


¤ نویسنده: عماد یونسی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
5
:: بازدید دیروز ::
2
:: کل بازدیدها ::
168265

:: درباره من ::


:: لینک به وبلاگ ::


::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

احمدی . احمدی نژاد . ازدواج . انتخابات . انیشتن . بار گران . بروجردی . پیامک . تاهل . جمهوری . چیز . دزدی . دهمین . روزنوشت . ریاست . سفر استانی . سیاست . شعر . شیعه . عشق . غارت . مناظره . موسوی . میرحسین . نژاد . همسر . واقعیت .

:: آرشیو ::

سیاست خارجی
سیاست داخلی
جمهوری خودمختار آزاد اسلامی
خاطرات
مناسبت ها
.............

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو